محل تبلیغات شما



همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع) نیز در میان جمعیت بودند، مرد کار را در گودالی گذاشتند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ماندند.

ازآنجایی که  آزار و اذيت مومن در اسلام حرام است و شكستن دل انسان مؤمن كه به تعبير روايات، احترام او از كعبه بيشتر است، داراي آثار وضعي و جانبي فراواني است و دلي كه شكست به سادگي التيام نمي يابد و ممکن است زخم آن سالهای سال از بین نرود.

در مرحله اول بايد انسان مراقب باشد دل كسي را نشكند و قلبي را جريحه دار نسازد و اگر خداي ناخواسته اين اتفاق افتاد بايد به سرعت جبران و تلافي كند و دل شكسته را التيام بخشد. در مورد گناهکار  نیز چنین است.  نباید فرد گناه کار را به خاطر ارتکاب به گناه سرزنش کرد. بلکه باید او را از گناه نهی کرد، سرزنش کردن و نهی از گناه تفاوت بسیاری دارند که باید در مواجهه با فرد گناهکار به دقت استفاده شود. در ادامه داستانی از زبان امام صادق (ع) نقل شده است که چگونگی برخورد حضرت عیسی و حضرت یحیی با فرد گناهکار را نشان می دهد که حاوی نکات آموزنده ای برای دوست داران امر به معروف و نهی از منکر می باشد.

از امام صادق (ع) نقل شده است: مردی به حضور حضرت عیسی (ع) رسید و اقرار کرد که من کرده‌ام و مرا پاک کن.
پس از آنکه کردن او ثابت شد و بنا بر این گردید که او را سنگسار کنند (گویا ی محصنه بوده است) اعلام شد که جمعیت جمع شوند.

همه جمع شدند و حضرت یحیی (ع) نیز در میان جمعیت بودند، مرد کار را در گودالی گذاشتند تا او را سنگسار نمایند، او فریاد زد، هر کسی که بر گردنش، حد هست از اینجا برود، همه رفتند، تنها عیسی و یحیی باقی ماندند.

در این هنگام حضرت یحیی (ع) فرصت را غنیمت شمرد و به خاطر اینکه موعظه آن مرد در آن حال اثر بخش بود نزد او رفت و فرمود:

یا مذنب عظنی: ”ای گنهکار مرا موعظه کن".

او گفت: لا تخلین بین نفسک و هواها فتردی: ”بین نفس خود و هوس‌هایش ‍را آزاد نگذار تا خود را تباه سازی"

یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن.

او گفت : لا تعیرن خاطئاً بخطیئته: ”گنهکار را بخاطر گناهش سرزنش مکن"

یحیی فرمود: باز مرا موعظه کن.

او گفت : لاتغضب : ”خشمگین مشو"

یحیی فرمود: همین سه موعظه مرا کافی است.


بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو

اهل طاعونی این قبیله ی مشرقی‌ام
تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ


پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ
رختم از تاوله، تن‌پوش تو از پوست پلنگ

 

بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو

تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش
من به فکر یه اتاق اندازه تو واسه خواب


تن من خاک منه، ساقه گندم تن تو
تن ما تشنه‌ترین، تشنه یک قطره‌ی آب

 

بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو

شهر تو شهر فرنگ آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا همه گنبداش طلا


تن تو مثل تبر، تن من ریشه سخت
طپش عکس یه قلب مونده اما رو درخت

 

بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو
یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال تو

نباید مرثیه‌گو باشم واسه خاک تنم
تو آخه مسافری خون رگ اینجا منم


تن من دوست نداره زخمی دست تو بشه
حالا با هرکی که هست، هرکی که نیست، داد می‌زنم

بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال من
یه وجب خاک مال من، هرچی می‌کارم مال من.

 

از: شهیار قنبری


دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد

من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد

 

من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم

که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد

 

همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم

چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد

 

ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان

همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد

 

به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده

به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد

 

بکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشق

بجز این که مهر ورزد گنهی دگر ندارد

 

می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن

که شراب ناامیدی غم درد سر ندارد.

 

"وحشی بافقی"

 


 
مولوی

سایهٔ خود از سر من برمدار

بی‌قرارم بی‌قرارم بی‌قرار

 

گر نیم لایق چه باشد گر دمی

ناسزایی را بپرسی در غمی

 

 

عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی

 

ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار

 

جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نری خون‌خواره‌ای


آيه 36 و 37 سوره زمر 

أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انتِقَامٍ
آیا خداوند برای بنده‌اش کافی نیست؟ و مردم تو را از غیر خدا می‌ترسانند و هر که را خدا گمراه کند پس هیچ راهنمایی برای او نخواهد بود. و هر که را خداوند هدایت کند، پس هیچ گمراه کننده‌ای برای او نیست، آیا خداوند، نفوذناپذیر و صاحب انتقام نیست.


 
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۶﴾
بگو بار خدايا تويى كه فرمانفرمايى هر آن كس را كه خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كه خواهى فرمانروايى را باز ستانى و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايى (۲۶)
"آل عمران"

 

عطار

عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هفتم

 

گفت آن دیوانه بس بی برگ بود

زیستن بر وی بتر از مرگ بود

در شکم نان برجگر آبی نداشت

در همه عالم خور و خوابی نداشت

از قضا یک روز بس خوار و خجل

سوی نیشابور میشد تنگدل

دید از گاوان همه صحرا سیاه

همچو صحرای دل از ظلم و گناه

باز پرسید او که این گاوان کراست

گفت این ملک عمید شهر ماست

رفت از آنجا چشمها خیره شده

دید صحرای دگر تیره شده

بود زیر اسب صحرائی نهان

اسب گفتی باز میگیرد جهان

گفت این اسبان کراست اینجایگاه

گفت هست آن عمید پادشاه

رفت ی نیز آن ناهوشمند

دید صحرائی دگر پر گوسفند

گفت آن کیست چندینی رمه

مرد گفتآن عمیدست این همه

رفت ی نیز چون دروازه دید

ماه وش ترکان بی اندازه دید

هر یکی روئی چو ماه آراسته

جمله همچون سرو قد پیراسته

دل ز در گوش ایشان در خروش

خواجگان شهرشان حلقه بگوش

در جهان حسن آن هر لشگری

ختم کرده نیکوئی و دلبری

گفت مجنون کاین غلامان آن کیست

وین همه سرو خرامان آن کیست

گفت شهر آرای عیدند این همه

بندهٔ خاص عمیدند این همه

چون درون شهر رفت آن ناتوان

دید ایوانی سرش در آسمان

کرده دکانی ز هر سوئی دراز

عالمی سرهنگ آنجا سر فراز

هر زمان خلقی فراوان میرسید

شور ازان ایوان بکیوان میرسید

کرد آن دیوانه از مردی سؤال

کانکیست این قصر با چندین کمال

گفت این قصر عمیدست ای پسر

تو که باشی چون ندانی این قدر

مرد مجنون دید خود رانیم جان

وز تهی دستی نبودش نیم نان

آتشی در جان آن مجنون فتاد

خشمگین گشت و دلش درخون فتاد

ژندهٔ داشت او ز سر بر کند زود

پس بسوی آسمان افکند زود

گفت گیر این ژنده دستار اینت غم

تا عمیدت را دهی این نیز هم

چون همه چیزی عمدیت را سزاست

در سرم این ژنده گر نبود رواست


همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
معین: شجریان از یادها نمی رود "ری نامه": معین در پیام تسلیتش برای درگذشت محمدرضا شجریان نوشت: با درگذشت استاد به حق آواز ایران استاد محمدرضا شجریان قلبم در سینه به درد آمد. افسوس که جامعه هنری و ملت ایران چنین مرد بزرگی را از دست داد. ایشان هرگز از یادها نمی رود و همیشه در قلبها خواهد ماند. روحش شاد. تسلیت به جامعه هنری و خانواده محترم ایشان تاریخ انتشار :۱۸ مهر ۱۳۹۹
جدول گروه ها در پایان قرعه کشی از این قرار است: گروه A بایرن مونیخ - اتلتیکومادرید - سابورگ - لوکوموتیو مسکو گروه B رئال مادرید - شاختار - اینتر - مونشن گلادباخ گروه C پورتو - منچسترسیتی - المپیا - مارسی گروه D لیورپول - آژاکس - آتالانتا - میتیلند گروه E سویا - چلسی - کراسنودار - رن گروه F زنیت - دورتموند - لاتزیو - کلاب بروژ گروه G یوونتوس - بارسلونا - دیناموکیف - فرنس واروش گروه H پاری‌سن ژرمن - منچستریونایتد - لایپزیش - باشاک شهیر
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی ان کند خراب بر دولت اشیان شما نیز بگذرد باغ خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد اب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد بیداد ظالمان شما نیز بگذرد در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت این عوعو سگان شما نیز بگذرد ان کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار سیاسی برترین سایت